در کلبه ته جنگل روی صندلی اش پیچ و تاب می خورد 

و هیزم های خشک را دراتش می انداخت 

سکوت در سکوت 

غوغا در غوغا 

تمام وجودش بردوشش سنگینی می کرد 

همه دنیایش بر سرش آوار شده بود 

جستجو می کرد 

جستجو می کرد 

درلابه لای رومه های مچاله شده، 

در وجود 

کتابخانه غبار گرفته خالی ازکتاب، 

در کنار گلدان ها و درخت هایی که همیشه می خواست پیش انها 

و خودش باشد 

و آن موزاییک های حوض همسایه که عصرها  

انها را میشست چون گمان می کرد

با آب  پر رنگ تر و خوشرنگ تر می شوند 

و در قلب تپنده آن بلبل که

باتیرکمان کودکی اش داشت جان میداد 

او داشت جستجو می کرد  

در پستو

در هیزم 

در اتش 

در همه جا 

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها