امروز دلم گرفته بود و به خدا گفتم اوستا کریم نوکرتم قربون اون مرامت رفیق من پاشو جوانمردی کن طبق معمول بزار ازاین گرفتگی بیام بیرون جون خودت رفیق کلی کاردارم که باید انجامش بدم 

اون هم که میدونست هرروز من دلم گرفته و یک پس گردنی نیاز دارم نامردی نکرد یکی ازدوستای ازخودم افسرده تر و نالان تر رو انداخت به من و مجبور شدم کلی دلقک بازی دربیارم تااون حالش خوب بشه بره سرخونه زندگیش یعنی الان اینقدر انرژی ازدست دادم که سخت پشیمانم چرا گفتم خدایا افسرده ام خداهم این طوری زد پس کله کچل من بدبخت که افسردگیم یادم رفت 

هرروز میگم خدایا دیگه یادم می مونه نباید ناشکری کنم دوباره نیم ساعت نگذشته همون اش و همون کاسه 

خدامیدونه من به صراط مستقیم هدایت نمیشم بنابراین یک کاری میکنه که تاسه سال دیگه نگم خداجون دلم گرفته افسرده ام 

به این نتیجه رسیدم که این حرف یعنی ناشکری یعنی نمک خوردن نمکدان شکستن 

اما این نتیجه به درد عمه ام می خوره بهش عمل نمی کنم که فقط میگم نباید ناشکری کرد 

من که هدایت شدن درکارم نیست باشد که شما رستگار گردید 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها