ازخواب بیدار شد و اومد مثل برج زهر مار نشست 

  کنار میز صبحانه 

 نمیدونستم سلام کنم یانه 

 دستی به سیبیل هاش کشید و من هم صدارو صاف کردم و گفتم  سلام سبیل خان 

 سرش رو به نشانه تایید حرکت داد 

  فهمیدم هواپسه 

 خداعاقبت مارو امروز به خیر کنه 

 یک کم گذشت و دیدم شروع به حرف زدن و خندیدن کرد 

 گفتم خب خدارو شکر رفع بلا شد سیبیل خان زبونش وا شد 

 اومدم برم پنیر از یخچال بردارم 

 دیدم اخم کرد 

 یاپیغمبر مگه چیکار کردم ؟

 یه دفعه دیدم  گفت پنییییییییر؟ 

 پس گردوها کو؟ 

 گفتم سیبیل خان خب گردو نداریم 

 دیدم شروع کرد درباره مضرات پنیر حرف زد و حرف زد تا صبحانه نخورده سیر شدم 

 دیدم صبحانه پنیرنمی تونم بخورم  رفتم دوتا تخم مرغ برداشتم که سرخ کنم 

 گفتم سیبیل خان تخم مرغ؟ 

 وقت نکردم جمله رو کامل کنم که سخن درباره مضرات زرده شروع شد 

 زهرمارم شد دوباره گذاشتمش تو یخچال، 

 سیبیل خان گفت حالا میخوای بخوری بخور ها 

   گفتم نه سیبیل خان شما درست میگی 

 بجاش ارده و عسل میخورم و نون 

 گفت اوخ اوخ کلی چاقی میاره چربه 

  بعد یه تیکه نون برداشت و مچاله کرد و گذاشت دهنش و رفت طبقه بالا 

  وقت نکردم بپرسم چرا صبحانه نمی خوری 

 البته جوابش معلوم بود 

 سیرم 

 موندم صبحانه چی بخورم 

 گفتم حالا که رفت بالا یک کم ازهمین نون و ارده و عسل می خورم 

 بهرحال یک دو لقمه خوردم و میز رو جمع کردم 

  یک کم گذشت اومد اشپزخونه و نون برداشت و زد تو ظرف ارده و عسل و خورد 

  بهش گفتم سیبیل خان ارده برات خوبه ؟

 گفت نه ببینین اندازه سرمورچه روی نون هست زیاد نمی خورم 

 در ظرف رو بست و رفت نشست روی مبل کله اش رو تاگردن گذاشت تو گوشی 

 

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها