می دانم مثل کودکان نوپا 

 بادندان هایم تنت را خراش دادم 

 میدانم که مدتیست موهایت را نبافته ام 

 و خط چشم های قشنگت را نکشیده ام 

  میدانم که آن لباس دامن دار گل گلی را برایت نخریده ام 

 و  آن عروسک موطلایی که موهایش مثل موهای من فرفری است 

 بله بله میدانم 

  گفته بودی میخواهی موهایش موهای من را به یادت بیاورد  

من همه چیز را می دانم اما 

    اما ایا تو میدانی لب های صفحه های دفترم سفید مانده اند؟ 

 و جویبارهای وجودم خشکیده اند  ؟

 و سرما استخوانهای فکرم را سوزانده است؟ 

 آهای سرت سلامت و دماغت چاق و دلت خوش تو ازپیش من رفتی ومن ازخود رفتم نه ازتو 

بازگرد ای قلمم 

که من بی تو یعنی هیچ 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها